حرف های دلتنگی | ||
|
مردها در چهارچوب عشق ، به وسعت غیر قابل انکاری نامردند ؛ برای اثبات نامردی آنان تنها همین بس ، که در مقابل قلب ساده و فریب خورده یک زن ، احساس می کنند مَردند ؛ تا وقتی که قلب زن عاشق نشده ، پست تر از یک ولگرد ، عاجزتر از یک فقیر و گداتر از همه گدایان سامره پوزه بر خاک و دست تمنا به پیشش گدایی می کنند ؛ اما وقتی که خیالشان از بابت قلب زن راحت شد به یک باره یادشان می افتد که خدا مَردشان آفریده و آنگاه کمال مردانگی را در نهایت نامردی جستجو می کنند...
خداوندا
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز آیی زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟ اگر در روز گرما خیز تابستان تنت بر سایهی دیوار بگشایی لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری و قدری آن طرفتر عمارتهای مرمرین بینی و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟ خداوندا اگر روزی بشر گردی ز حال بندگانت با خبر گردی پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت. خداوندا تو مسئولی خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است، چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است . . . |
|
[ طراحي : تم باکس ] [ Weblog Themes By : TeMBoX.Tk ] |